اگر گناهش زیاد بود چی؟
✅✅از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند آقاجان:
اگر شیعه ای از شما گنه کار باشد موقع عذاب وسوزاندن آن مومن در آن دنیا باعث خوشحالی دشمنان شما میشود وآبروی شما می رود..
✅امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ما در همین دنیا به شیعیان کمک می کنیم که توبه کنند.. گفتند آقاجان اگه گناهاش زیاد بود چی ؟
✅ امام صادق(علیه السلام) فرمودند:موقع جان دادن عزراییل بر او سخت
میگیریدتا گناهانش پاک شود..گفتند آقاجان اگرگناهانش خیلی بیشتر از اینها
باشد چه میشود؟ آقا فرمودند آنقدر در برزخ نگاه داشته میشودتا بخشیده
شود. گفتند یابن رسول الله(صلی الله عليه و آله و سلم) اگر باز هم
گناهانش بیشتر از این حرفها بود آن وقت چه میشود. راوی میگویددر این
لحظه دیدم امام صادق (علیه السلام) عصبانی شدند و دو زانو نشستند و
فرمودند به کوری چشم دشمنان دستش می گیریم وارد بهشت میکنیم.
بحارالانوارجلد93صحفه 373
نجاشی
سخاوت نجاشى ، فرمانرواى اهواز
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در زمان امام صادق عليه السلام شخصى به نام ((نجاشى )) استاندار اهواز و شيراز بود. وى با اينكه از طرف خلفاى عباسى فرمانروا بود، ولى از دوستان و شيعيان امام صادق عليه السلام به شمار مى آمد.
يكى از كارمندان به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد:
- نجاشى استاندار اهواز و شيراز آدم مؤ من و از شيعيان ماست . در دفتر او براى من مالياتى نوشته شده او از اين بابت مبلغى بدهكارم . اگر صلاح بدانيد درباره من نامه اى به او بنويسيد و مرا توصيه اى بفرماييد. امام صادق عليه السلام اين نامه كوتاه را به استاندار اهواز نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحيم ، سر اءخاك يسرك الله )).
به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن تا خداوند تو را شاد كند. نامه را گرفت و نزد نجاشى برد. نجاشى در مجلس عمومى نشسته بود كه او وارد شد. با خلوت شدن مجلس ، نامه را به نجاشى داد و گفت : اين نامه امام صادق عليه السلام است .
نجاشى نامه را بوسيد و روى چشم گذاشت پرسيد:
- حاجتت چيست ؟
مرد به او پاسخ داد:
- در دفتر ماليات شما، مبلغى بر من نوشته شده است .
- چه مقدار؟
- ده هزار درهم .
هماندم نجاشى دفتر دارش را خواست و به او دستور داد:
- بدهى اين مرد را از دفتر خارج كن و از حساب من بپرداز و درباره ماليات سال آينده ايشان نيز همين كار را انجام بده .
سپس استاندار از او پرسيد: آيا تو را شاد كردم ؟
- آرى ! فدايت گردم .
آن گاه دستور داد، مركب ، كنيز و يك نوكر به او بدهند و همچنين دستور داد يك دست لباس به او دادند. هر يك از آنها را كه مى دادند مى پرسيد: تو را شاد كردم ؟
او هم مى گفت : آرى ! فدايت شوم و هر چه او مى گفت آرى ، نجاشى بر بخشش خود مى افزود تا اينكه از بخشش فارغ شد. به آن مرد گفت : فرش اين اتاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق عليه السلام روى آن نشسته بودم بردار و ببر. بعد از اين هم هر وقت حاجتى داشتى نزد من بيا كه برآورده مى شود. مرد فرش را نيز برداشت و با خوشحالى بيرون آمد و محضر امام صادق عليه السلام رفت و جريان ملاقات خود را با استاندار اهواز به امام عرض كرد. امام صادق عليه السلام از شنيدن رفتار نجاشى نسبت به او خوشحال گشت .
مرد گفت : فرزند رسول خدا! گويا رفتار نيك نجاشى با من ، شما را نيز شادمان كرد؟
امام صادق عليه السلام فرمود: آرى ! سوگند به خدا، نجاشى خدا و پيامبر خدا را نيز شاد كرد.
تضييع جوانى
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام صادق عليه السلام فرمود:
دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر آنكه روز او به يكى از دو حالت آغاز گردد. يا عالم باشد يا متعلم و دانشجو. اگر نه عالم باشد و نه متعلم ، در انجام وظيفه كوتاهى كرده و كوتاهى در انجام وظيفه تضييع جوانى است و تضييع جوانى گناه است و سوگند به خداى محمد صلى الله عليه و آله جايگاه گناهكار در آتش خواهد بود. بحار الانوارج٢
من سهرابم
(از این ساعت به بعد دیگر سهراب سپهری اهل کاشان وجود ندارد و من z.zarshenas متخلص به آلامتو 65 اهل مهران استان ایلام سهراب میباشم)
هرگونه کپی منوط به اجازه مدیر وبلاگ میباشد
آه من سهرابم
عشق در زیر همان نخل بلند
لای آن توده سبز
پشت آن قبله تنها گل سرخ
به سراغ دل من آمدو
گشتم سهراب
آه من سهرابم
کاشان من این آبادیست
خانه ام کلبه ای دوریست
بر آن کاج بلند
آه من سهرابم
در همین نزدیکی
گیوه هایم آنجاست
زیر آن تک علف تنهایی
خانه ام داده بُدم
هدیه به آن سسک قشنگ
نکنیدش آوار
بر سر جوجه وامانده کوچک سالش
آه من سهرابم
مانده ام کودکی باد چرا
میشود آنجا طوفان
میکند پیکر نیزار مرا
خفته به خون
چیست این باد که بر قایق بی پیکر
آب آورده
می کند ضجه اخلاق
سیاه انسان
راست گفتم که خود سهرابم
خانه ام آمده ام
بعد پرواز صداقت تا اوج
موت صد ثانیه و صدها موج
خون -جنگ-انسان
من نمیدانم که چرا
کوچه امروز پر از دیوار است
خانه ها پر قفس اند
پنجره ها بسته به نور
روی حلقوم خروس تاریخ
بسته اند صدها تار
دیگر آوازی نیست
روزگارم تاریک
تکه نانم خونی است
کپکش حیله ای درهم شده ای انسان است.
((هرگونه کپی از این پست منوط به اجازه صاحب وبلاگ میباشد))