حیفه از دستش نده حتما بخون
شخصی می گفت:
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم
چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما
بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو
رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد ,
البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو
نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و …
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که
خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی
ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون
مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و
خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و
رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما
قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار
زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب
کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب
کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده
بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5
ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من
نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا
خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو
کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,,
اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3
هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت
میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین
که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم
دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که
داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا
نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت
کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,,
الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین
امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم
فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی
کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو
میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب
داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون
نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت ,
تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و
گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم
که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج
نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای
خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت
روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا
راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان گذاشته.
نباید برای عاشورا پول خرج کنیم
نجفقلی حبیبی رییس سابق دانشگاه صنعتی درزمان اصلاحات و ازحامیان آقای روحانی دربرنامه زنده. دیروز،امروز،فردا شبکه3 :سالانه درایام عاشورا چه پولها که در مملکت خرج میشود،اما بازده اینها چقدراست،هیچی،4نفر گریه میکنند وتمام میشود!
اینا همون باقی مونده های فتنه عاشورای سال88
هستندکه عزای سیدالشهدا آزارشون میده
میلیاردها دلاردرراه فسادخرج بشه عیب نداره اما برا امام
حسین نشه
خوبه خرج محرم از جیب خود مردمه
خدا خودش رحم کنه
ملت بشناسین خائنین رو
چشمانمان بازباشه
برا محرم ابی عبدالله نقشه دارن
بزرگترین گناه امام خامنه ای
آیت الله حق شناس(ره): برخی می پرسند اعلم کیست؟ بنده می گویم ببینید
عَلَم دست کیست؟ اگر خدای ناکرده عَلَم بیفتد، آن وقت نه اعلم می ماند نه
غیر اعلم.
من می دانم: بزرگ ترین گناه امام خامنه ای این است که نامش «علی» است.
حساسیت روی این نام بالاست.
دشمن همیشه روی این نام حساس بوده است.
کینه ها دارد از نام علی.
عقده ها دارد از «نادعلی». ناد علی برای شما مظهر العجایب نیست،
بهانه ای است برای عقده گشایی. «سید علی» این روز ها را می دید.
شما مو می دیدید و او پیچش مو.
پیچیدگی فتنه امروز را.
همیشه کار علی بعد از محمد سخت تر بوده است.
طرف علی، ابو سفیان نیست. «طلحه الخیر» است.
طرف علی، آمریکا نیست.
لیاقت اینها همان مرجع تقلیید BBC است.
بدانید
اینهمه «ماهواره» حریف این «ماهپاره» نمی شوند.
چون خداوند پشت ماه ماست.
من در آغوش او آرامم
ﻣﺮد ﺟﻮاﻧﯽ ﮐﻨﺎر ﻧﻬﺮ آب ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﻏﻤﮕﯿﻦ و اﻓﺴﺮدﻩ ﺑﻪ ﺳﻄﺢ آب زل زدﻩ ﺑﻮد. اﺳﺘﺎدی از آﻧﺠﺎ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. او را دﯾﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﺶ ﺷﺪ و ﮐﻨﺎرش ﻧﺸﺴﺖ. ﻣﺮد ﺟﻮان وﻗﺘﯽ اﺳﺘﺎد را دﯾﺪ ﺑﯽ اﺧﺘﯿﺎر ﮔﻔﺖ: »ﻋﺠﯿﺐ آﺷﻔﺘﻪام و ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ زﻧﺪﮔﯽام ﺑﻪ ﻫﻢ رﯾﺨﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﻪ ﺷﺪت ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ «”آراﻣﺶ ﻫﺴﺘﻢ و ﻧﻤﯽداﻧﻢ اﯾﻦ آراﻣﺶ را ﮐﺠﺎ ﭘﯿﺪا ﮐﻨﻢ؟ اﺳﺘﺎد ﺑﺮﮔﯽ از ﺷﺎﺧﻪ اﻓﺘﺎدﻩ روی زﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ و آن را داﺧﻞ ﻧﻬﺮ آب اﻧﺪاﺧﺖ و ﮔﻔﺖ: »ﺑﻪ اﯾﻦ ﺑﺮگ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ. وﻗﺘﯽ داﺧﻞ «.آب ﻣﯽاﻓﺘﺪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺟﺮﯾﺎن آن ﻣﯽﺳﭙﺎرد و ﺑﺎ آن ﻣﯽرود ﺳﭙﺲ اﺳﺘﺎد ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺰرگ را از ﮐﻨﺎر ﺟﻮی آب ﺑﺮداﺷﺖ و داﺧﻞ ﻧﻬﺮ اﻧﺪاﺧﺖ. ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽاش داﺧﻞ ﻧﻬﺮ ﻓﺮو رﻓﺖ و در ﻋﻤﻖ آن ﮐﻨﺎر ﺑﻘﯿﻪ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. اﺳﺘﺎد ﮔﻔﺖ: »اﯾﻦ ﺳﻨﮓ را ﻫﻢ ﮐﻪ دﯾﺪی. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽاش ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺮ ﻧﯿﺮوی ﺟﺮﯾﺎن آب ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ و در ﻋﻤﻖ ﻧﻬﺮ ﻗﺮار ﮔﯿﺮد. ﺣﺎل ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ آﯾﺎ آراﻣﺶ ﺳﻨﮓ را ﻣﯽﺧﻮاﻫﯽ ﯾﺎ «آراﻣﺶ ﺑﺮگ را؟ ﻣﺮد ﺟﻮان ﻣﺎت و ﻣﺘﺤﯿﺮ ﺑﻪ اﺳﺘﺎد ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ: »اﻣﺎ ﺑﺮگ ﮐﻪ آرام ﻧﯿﺴﺖ. او ﺑﺎ ﻫﺮ اﻓﺖ و ﺧﯿﺰ آب ﻧﻬﺮ ﺑﺎﻻ و ﭘﺎﺋﯿﻦ ﻣﯽرود و اﻻن ﻣﻌﻠﻮم ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ!؟ ﻻاﻗﻞ ﺳﻨﮓ ﻣﯽداﻧﺪ ﮐﺠﺎ اﯾﺴﺘﺎدﻩ و ﺑﺎ وﺟﻮدی ﮐﻪ در ﺑﺎﻻ و اﻃﺮاﻓﺶ آب ﺟﺮﯾﺎن دارد اﻣﺎ ﻣﺤﮑﻢ اﯾﺴﺘﺎدﻩ و ﺗﮑﺎن ﻧﻤﯽﺧﻮرد. ﻣﻦ «!آراﻣﺶ ﺳﻨﮓ را ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ دﻫﻢ اﺳﺘﺎد ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﮔﻔﺖ: »ﭘﺲ ﭼﺮا از ﺟﺮﯾﺎنﻫﺎی ﻣﺨﺎﻟﻒ و ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺎت ﺟﺎری زﻧﺪﮔﯽات ﻣﯽﻧﺎﻟﯽ؟ اﮔﺮ آراﻣﺶ ﺳﻨﮓ را ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩای ﭘﺲ ﺗﺎب ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺎت را ﻫﻢ داﺷﺘﻪ ﺑﺎش و ﻣﺤﮑﻢ «.ﻫﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ آرام و ﻗﺮار ﺧﻮد را از دﺳﺖ ﻣﺪﻩ اﺳﺘﺎد اﯾﻦ را ﮔﻔﺖ و ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺮود. ﻣﺮد ﺟﻮان ﮐﻪ آرام ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪ و از ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﻣﺴﺎﻓﺘﯽ ﺑﺎ اﺳﺘﺎد ﻫﻤﺮاﻩ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ دﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ، ﻣﺮد ﺟﻮان از اﺳﺘﺎد ﭘﺮﺳﯿﺪ: »ﺷﻤﺎ اﮔﺮ ﺟﺎی ﻣﻦ «ﺑﻮدﯾﺪ آراﻣﺶ ﺳﻨﮓ را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﯽﮐﺮدﯾﺪ ﯾﺎ آراﻣﺶ ﺑﺮگ را؟ اﺳﺘﺎد ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﮔﻔﺖ: »ﻣﻦ در ﺗﻤﺎم زﻧﺪﮔﯽام، ﺑﺎ اﻃﻤﯿﻨﺎن ﺑﻪ ﺧﺎﻟﻖ رودﺧﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺧﻮدم را ﺑﻪ ﺟﺮﯾﺎن زﻧﺪﮔﯽ ﺳﭙﺮدﻩام و ﭼﻮن ﻣﯽداﻧﻢ در آﻏﻮش رودﺧﺎﻧﻪای ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ذرات آن ﻧﺸﺎن از ﺣﻀﻮر ﯾﺎر دارد از اﻓﺖ و ﺧﯿﺰﻫﺎﯾﺶ ﻫﺮﮔﺰ دلآﺷﻮب ﻧﻤﯽﺷﻮم. ﻣﻦ آراﻣﺶ ﺑﺮگ راﻣﯽﭘﺴﻨﺪم.