امام خمینی:مهران را هم خدا آزاد کرد
️"برای مهران ِبی نشان”
دارم از شهر عشق میگویم
دارم از شهر درد میخوانم
نام آن را شنیدهای اصلا؟
گرچه این را بعید میدانم
شهر خون و گلوله و آتش
شهر خمپارههای بی پایان
شهر در غربت خودش مانده
شهر شبگریههای من، مهران…
دور کردند هرچه خوبی بود
تا تو را منحصر بفرد کنند
به تنت تیر میزدند آن شب
تا که آمادهی نبرد کنند
چه نبردی؟ نبرد غم با زخم
چه نبردی؟ نبرد بغض و جنون
چه جنونی؟ جنون مرگ و جهاد
چه جهادی؟ جهاد گریه و خون
گرچه بعد از گذشت چندین سال
تانکها توی کوچهها هستند
نخلهای تکیدهی کوچه
از همین سایه هایشان خستهند
جنگ بود و نمیشد آن ایام
در صدای گلوله عاشق شد
غرق والفجر و کربلا آنجا
باید از بیکسی شقایق شد
بیکسی و غریبی و دوری
اسب ما زین نبود و جاده نبود!
نرسید آن که منتظر بودیم
ساده بودیم… اگرچه ساده نبود
سادگی حرف مردمانت بود
ساده بودیم و سخت سر شده است
مشهد شش هزار لاله ولی
چون گلستان پر از ثمر شده است
آه مهران ِ بی نشان، چه شدهست
که تورا هیچکس نمیبیند؟
بر سر تو چه آمده که کسی
دسته گلها ز تو نمیچیند؟
کهنه شد شهرما و نو نشدیم
با همین گریه تا ابد سر کن
حال دل را کسی نمیفهمد
بی صدا حال خویش، بهتر کن
ما مسلمانِ راه حق هستیم
روزه را نه، گلوله را خوردیم
توی غربت نشسته ایم و هنوز
زهر بی مهری از شما خوردیم
شهر مهران هنوز هم زندهست
ولی این قهرمانِ بازَندهست
شهر دروازهی بهشت اکنون
از دَم یا حسین آکندهست
برسد این صدا به گوش شما…
برای مهران بی نشان شعر از عرفان اتش بار